- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
عید سعید فطر
بگــذشت مـه روزه، عید آمد و عید آمد بگذشت شـب هـجران، معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد،عذرای تو وامق شد معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت هـرچند چو خورشـیدی بر پاک و پلید آمد از لــذت جـــام تــو دل مانده بــه دام تو جان نیـز چو واقف شد، او نیز دوید آمد بــس تــوبه شایسته برسنگ تو بشکسته بـس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد بــاغ از دی نامحـرم سه ماه نمی زد دم بـر بـوی بهار تو، از غیــب رسـیـد آمد
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
همه رفـتـنـد، گــدا باز گــدا مـانده هنوز شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز دهــۀ آخــر مــاه اول راه ســحــر اسـت بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز عیب چشم است اگر اشک ندارد، ورنه سر این سفرۀ تو حال و هوا مانده هنوز دارم امــیّــد به مـعـراج تـقــرّب بـرسم یا عــلیّ دگـری تا به خــدا مانــده هنوز گوئیا سفرۀ او دست نخورده مانده است او عطا کرد، ولی باز عطا مــانده هنوز گریه ام صرف تهی بودن این اشکم نیست دستم از دامن محبوب جــدا مانده هنوز وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت باز در نامۀ من جرم و خطا مانده هنوز یک نفر بــار زمین مانــدۀ ما را ببــرد کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز هر قد این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است رفت امروز ولی روز جــزا مانده هنوز هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز
: امتیاز
|
عید سعیذ و فطر و پایان رمضان ( امام زمان عج)
چه زود از دست ما ماه خـدا رفت مه تـسـبیح و تهـلـیـل و دعــا رفت مــه احــیــا؛ مــه شـب زنـده داری مه روزه مـه صـدق و صفــا رفت مهــی که بود از فیض و سعــادت نفس، تسبیــح و خـواب آن عبادت مه یا نــور و یـا قــدوس و یــارب شبش از روز و روزش بهتر از شب خــوشا آن روزه داران را که دانم محـبـت بود در دل، ذکــر، بـر لب به خلوتگــاه شب اختــر فـشـانـدنـد کمیــل و افـتـتـاح و نـدبــه خواندند سحــر بود و منـاجـات و دعــایش دعــاهای لـطـیــف و دلــربــایــش خوش آنکو داشت خلوت با خداوند دریــغ از لحـظـه های با صفــایش کـجــا رفـتـنـد شب های منــیــرش چه شد بوحمزه و جــوشن کبیرش چه شب هـایی که دل یاد خــدا بود دعــا بود و دعــا بــود و دعــا بود زبــان مــأ نــوسِ ذکــر ربـنــا بود به گــوش جان صــدای آشنــا بـود خـوشا آنان که از نـو جان گـرفـتند دل شب انــس بـا قــرآن گــرفـتـنـد چه ماهی مـاه حــی ذو المــنن بود چه مــاهــی ذکر حق نقل دهن بود چه ماهی ماه غــفـران مـاه رحمت چه مــاهی مــاه میــلاد حســن بود چه مــاهی دل ز ایمان منجـلی بود علــی بود و علــی بود و علی بود مــه احـیــا مــه مــولا عــلــی بـود علــی شمــع دل و دل با عــلی بود تو گــویی با علــی بودیــم تا صبح چه می گویم نـفس ها یا عــلی بود چــه شــد آوای یــا رب الکــریمش دعــای یــا عــلـیُّ یــا عــظـیـمــش وفــا و عشق و ایمــان بود این ماه مگو، شیرین تر از جان بود این ماه بهشت سبــز اُنس عبــد و مـعـبــود بهــار خــتــم قــرآن بــود این مــاه فــروغ روح از بــدرش گــرفتــیم شــرف از لیـلـة القــدرش گـرفتیم الا ای دوستــان عیــد صیــام است چه بـنـشسـتید این عیــد قیــام است طلــوع صبــحــدم را ایــن روایـت هــلال مــاه نــور ایـن پــیــام است خــوشــا حــال تــمــام روزه داران که حسرت شد نصیب روزه خواران ره صــدق و صــفــا پــویید امشب جــمــال یــار را جــویــیــد امـشب وضــو گیــریــد با عـطــر بهـشتی به مهــدی تـهـنـیـت گــوییـد امشب خوش آن عیدی که با دلـدار باشیم همــه با هــم کـنــار یــار بــاشیــم اگر چه عید فیض و عید نور است اگر چه عید شوق و عید شور است اگر چه عیــد مجـد است و سعادت تمــام عیــدهــا روز ظـهــور است بدون یار، گل خار است خار است گــل نــرگس اگــر آیــد بهـار است الا ای شــمــــع بـــزم آشــنــــایــی نــدارد بی تو چـشـمــم روشنــایـی دلم خون شد دلــم خــون از جدایی گــلم، باغــم، بهــارم کــی می آیی الــهــی عیــدِ بـی تــو بــاز گــردد بــیــا تــا عــیــد مــا آغــاز گــردد تو شمع و قلب ما پــروانــۀ توست نـدیــده عــالــمــی دیــوانــۀ توست نــدای یــا لــثــارات الــحــســیـنـت لــوای کــربلا بــر شــانــۀ تــوست ظهورت عیــد خلق عــالمیـن است نه تنهـا عید ما، عیــد حسیـن است همین است و همین است و همین است که دیــدار تو عیــد مسـلمیــن است عزیــز دل به آمیــن تـو ســوگــنـد دعـای «میثم» دل خسته این است کـه فــردا جــزو یــاران تو بــاشـد دلـش بــاغ و بــهــاران تو بــاشــد
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
افسوس که ایــام شــریفِ رمضــان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افســوس که سـی پــارهٔ این مــاه مبارک ازدست به یک باره چو اوراق خزان رفت ماه رمضان حــافظ این گــله بُد از گرگ فریاد که زود از سر این گله شبان رفت شد زیر و زبر چون صف مژگان صف طاعت شــیــرازهٔ جـمــعـیــت بــیــداردلان رفت بی قــدری ما چون نشود فــاش به عــالم ماهی که شب قــدر در او بود نهان رفت تا آتشِ جوع رمضان چهـره بر افروخت از نامۀ اعمال؛ سیــاهی چـو دخــان رفت با قــامت چون تـیــر در این معــرکه آمـد از بــار گــنه با قــد مــانـنـد کــمان رفت بـرداشت ز دوش همه کــس بار گــنه را چون باد سبک آمد و چون کوه گران رفت چو اشک غیــوران ز سراپردهٔ مــژگــان دیر آمد و زود از نظر آن جانِ جهان رفت از رفتن یــوسف نــرود بر دل یـعــقــوب آن ها که به صائب ز وداع رمضان رفت
: امتیاز
|
مناجات پایان رمضانی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
دیـدی رمضـان رفـته و پَر بـاز نکردم تـا خـیـمـه گـهِ سـبـز تو پـرواز نکـردم مــاه تو گـذشت عــاشقی آغــاز نکردم من پُـسـت غـلامـیِّ تـو احـراز نکـردم ساقی بده جامی که ز جان مست تو گردم شایـد که دگــر میکــده را درک نکردم من لایــق مـهـمـانـی ات ای یـار نـبودم چون یـاد تو در لحـظـۀ افـطار نـبــودم بـودم به حـضـور تـو و انـگـار نـبـودم مـن غـرق گـنـه بـودم و بـیـدار نبـودم من بار دگر خسته و تـنها شدم ای وای شرمندۀ تو یـوسف زهـرا شدم ای وای شب های مناجـات و دعـا رفت ز دستم فـیض سحـر ذکـر خـدا رفـت ز دستـم یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم هـمـسفــرگـیِ بـا شـهـدا رفـت ز دستـم جامانـده ترین رهـروِ این جـاده منـم من از پـا و نـفـس بـین ره افـتـاده مـنـم من افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست بیـمار گـناهم چه کنم غـافـلم ای دوست بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم بنگر به «أجِـرنا» پیِ احـسان مجـیـرم من جز تو کسی را گـل زهـرا نـستـایم شکـرانه به جـا آورم از این که گـدایـم با عشق تو می سوزم و می سازم و آیم تا آنکه زنـی در حـرمت قـفـل به پـایم بـگـذار سـحـرهـا به قـنـوت تـو بـمـانـم مـثـل تو سـحـر نـالــۀ الـعـفـو بـخـوانـم شب های زیارت ز دل خسته دلان رفت هم نـاله شدن با نفـس سیـنه زنان رفت گـریـه ز غــم قـافـلـۀ اهل جـنـان رفـت تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت هرکس که از او قلب تو دلدار رضا شد داریم یقـیـن روزیِ او کـرب و بـلا شد دست کـرمت گر ز کسی دست نگـیرد بـیـچـاره شـود زار و گـنهکـار بمـیـرد خوش بخت هر آنکه دلت او را بپذیرد از لـوث گـنـه پـاک شده عـیـد بگـیـرد بـر ما که فــقـیـران ره تـزکـیه هـسـتیم عـیـدی بـده ما مستحـق فطـریـه هستیم ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی هـستـی به کـنـار هــمـه و بـاز نـهـانی فـرزنـد رضـا ضـامن عـشـاق جـهـانی ای کاش نمازی به صف فطر بخوانی تـا آنـکه به دسـت دل تـو دل بـسپـاریـم سـر بـر قـدمت یـوسف زهـرا بگـذاریم
: امتیاز
|
مناجات پایان ماه و عید فطر
خواهم به چشمه سار دو چشمم وضو كنم دل را به یاد تو، ز گنه شستـشو كنـم بــار دگـر بــه درگــه لـطـف تو آمـدم تا با سرشــك و ماتـم دیــرینه خـو كنم من كیستم كه با تو كنم گـفـتـگـو، مگر رخصت دهی كه با تو دمی گفتگو كنم من لایــق مـحـبّـت تو نـیـسـتــم، ولـی بگــذار رو به آیــۀ «لاتـقـنـطـو» كنـم ماه صیــام رفـت و نـبـخـشی اگر مرا من با چه رو به درگه لطف تو رو كنم آورده ام شــفــیــع، همـه اهـلـبـیـت را تـا از حـضـور تو طـلـب آبــرو كــنـم بــاغ دلم ز عطـر ولایت صفــا گرفت دیگر كجا ســزد طلب رنگ و بو كنم تا ره به آستـان تو جویم، پنــاه خویش جــز درگـه حسیــن كجــا جستجـو كنم من سینه چاك عشق حسینم به غیرعشق این زخم سینه را به چه چیزی رفو كنم درعید فطر عیدی خود را ز محضرت اخلاص در عـمل، ز تو من آرزو كنم ذكر جمیل و ناب«وفائی» است این سخن اخــلاص ده كه زندگیــم را نكــو كنم
: امتیاز
|
مناجات پایان رمضانی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
آخــر مــاه شــد و مــاه نــیــامــد آخــر سی سحـر نـاله زدیـم؛ آه نـیـامـد آخـر بـا کـلافـی سـر بـازار نـشـسـتـیـم ولـی حـیـف شد یـوسـفـم از چاه نیـامد آخـر جان ما از غم دوریش به لب آمده است صاحـب غـیـبـت جـانکـاه نیـامـد آخـر شام هجران رخش از سر ما رخت نبست فـجـر امــیـد سحـرگــاه؛ نــیـامـد آخـر تـرسم این است دوباره به تبـاهی بروم مـشـعـل و روشـنـی راه نــیـامـد آخـر روضه قـتـلگه جد غریبش سخت است ای خـدا حضرت خونخواه نیامد آخر! مرکبش خونی وبی صاحب و گریان برگشت اسب خونین، ز چه رو شاه نیامد آخر؟
: امتیاز
|
مناجات و پندیات
شمیـم اهل نـظـر را به هر کسی ندهند صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند کجـاست دیــدۀ روشنــدلان بـاطـن بین نگــاه نیک نظــر را به هر کسی ندهند تو بی هنر! که به فکر و خیال؛ دل بستی معطـلی، که هنـر را به هر کسی ندهند ادب، نیــاز اسـاسـی سالکــان ره است رمـوز طی سفــر را به هر کسی ندهند چه داغهــا، چه بـلاها، چه رنجها باید یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند شنـیــده ام ز بــزرگـان معـرفت یاران خلوص و دیدۀ تر را به هر کسی ندهند کسی که اهـل شهادت نبود نا اهل است بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند قسم به راهب نصرانی و سه سالۀ شام طواف کـعـبۀ سر را به هر کسی ندهند سوی حسین به فردای محشر ای یاران جـواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند دعای عهد بخوان رجعـتی اگر خواهی که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
گفتــم از زشتـی گـفـتــار بدم، گفت بیا از سیــهکاری رفـتــار بدم، گـفـت بیـا گفتم از غفلت دل از هَوَســم از نَـفـسم صاحب آن همه کــردار بـدم، گفت بیا گفتم از سرکشیام، با عـملم کردم فاش نیستم خستـه دل از کــار بدم، گفت بیا گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم دائمــا در پی پــنــدار بــدم، گـفـت بیـا گفتــم از گــوهــر ذکـر تو ندارم بهـره غوطهور مانده در افکار بدم، گفت بیا گفتم ای چشمۀ خوبی، سحری چشم گشا نگر اعمــال شـرر بار بــدم، گفت بیـا گـفـتـم آیینـۀ شیطان شده بـودم عمـری خسته از دست همین یار بدم، گفت بیا
: امتیاز
|
مناجات و پندیات
راز و نـیــاز گــوشــۀ آرام بهتـر است وقت دعــا، نشستـن بر بام بهتــر است عبـدالـکـریـم بودن ما اعـتـبــار ماست عبــدِ تو بودن از لقب و نام بهتر است مشتاق دیــدن تو شدم جــای کعـبـه ات اصلا کفن ز جــامۀ احــرام بهتر است بالا نــرفت آنکه بلا دید و شِکــوه کرد حال کسی که ســوختـه آرام بهتر است در کــورۀ گـنـاه دلــم سنـگِ سخـت شد از کوزه های پخته، گلِ خام بهتر است قــانــون امـتحــان خــدا فــرق می کنـد در حال فقر، دادن اطعــام بهتــر است با فقر دوست، لطف به بیگانه نارواست یعنی که دستگیــری اقــوام بهـتـر است خمس نداده مال مـرا زهــر کرده است از نان شبهه، سفرۀ بی شام بهـتر است مــرغ دلـم به مال ربا می رود ز دست مردن از این خزیدن در دام بهتر است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
جاریست چو باران عرق شرم به رویم از عـفـو تو یـا از گــنـه خویش بگــویم؟ تـرســم نــگــذارنـد بـه فــردای قــیـامت یک برگ گــل از بــاغ وصال تو ببـویم کوری به از آن کز کرمت چشم بپــوشم لالی بـه از آنـم کـه ثــنـای تو نــگــویــم تو زود رضـا میشوی از بنــده ولی من دیــر آمدهام تـا که رضــای تـو بـجـویــم من رو به در غیـر تو بُردم، تو ز رحمت آغــوش گـشـودی کـه بـیـا باز به ســویم خواهم که حضور تو کنم سفــرۀ دل، باز ترسـم کـه گـنــاهـان بـفـشــارنـد گــلـویم صد سـالـم اگـر در شـرر نـار بـســوزی از دوستیات کــم نشود یک ســرِ مــویم بر خاک درت ریخـتــهام اشک خجــالت این اشــک نکــوتـر بُود از آب وضـویـم پــرونـدۀ تـاریـک مــرا اشــک نــشــویـد بگــذار که در چــشـمۀ عـفــو تـو بشویـم صد بار خطا دیدهای از «میثم» و یک بار نگــذاشـتـی از لطـف بیـارنــد بـه رویــم
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است جدایی از سحر و محفل دعا سخت است برای دیــدۀ شب زنــده دار خود گـریم قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان دوباره رویت دل های بی صفا سخت است بیا مـرو که شیــاطین دوبــاره می آیند بدون جلوۀ تو اُنس با خـدا سخت است دوباره وقت اذان غفلت عـارضم گردد غــم جــدایی از ذکر ربّنـا سخت است پرستــوی دل ما را ز بام خود مپـران که ترک سفرۀ شاهانه بر گدا سخت است بعید نیست به زودی فــرا رسد مرگــم امان که این سفر آخرت دلا سخت است قیامتی است قیامت که روز وانفساست اگر نظر نکند حضرت رضا سخت است مــرا به ساحــل دیــدار دلبــرم برسان شکسته کشتی و دریایی از بلا سخت است بگو به خیـمه نشینــان جبهـه؛ ای شهدا فدائیان حسین! دوری از شما سخت است هنــوز مرغ دل خستــه ام مهیــا نیست هنوز پر زدنم سوی کربلا سخت است خــدا کند به دلــم مهر نــوکــری بزنـند خــدا کند خودشان سـوی دلبــرم ببـرند
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
آمـدیــم از ســفــر دور و دراز رمضان پــی نبــردیــم به زیبــایی راز رمضان هر چه جـان بود سپـردیم به آواز خــدا هر چه دل بود شكستیم به ساز رمضان سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر آب شد زمــزمــۀ راز و نیــاز رمضان دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا» ست دیدم آیینهام از ســوز و گــداز رمضان بیش از این ناز نخواهیــم كشید از دنیا بعد از این دست من و دامن ناز رمضان نكند چشــم بـبـنــدم به سحـرهای سلوك نكــنـد بستــه شود دیــدۀ بــاز رمضــان صبح با بـاده شعبــان و رجب آمده بود آن كه دیـروز مــرا داد جــواز رمضان شام آخر شد و با گـریه نشستم به وداع خواب دیــدم نرسیدم به نمــاز رمضـان
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
ماه خـوب عاشقی دارد به پایان می رسد لحظــۀ تودیع مهماندار و مهمان می رسد آسـمان چـشـم های عـاشـقـان ابـری شده مثل این سی شب دوباره بوی باران می رسد گوئیــا دیـروز بود این سـفره را انداختند طرفة العینی گذشت و وقت هجران می رسد با مجیر و با ابو حمزه چه حالی داشتـیم زود دارد افــتـتـاح ما به پـایـان می رسد بی سـر و پـا آمدم ، حالا ســراپـا ثروتم آری آری بر فقیران لطف سلطان می رسد مثل من بی آبرویی را به کـویش راه داد این فقط از خلق نیکوی کریمان می رسد آنقَــدَر بخشیـد از خیل گــنـاه آلـوده گــان تا که آوای فغــان از بند شیطان می رسد تا به قدر ذره ای مژگـان من نمنـاک شد دیدم از دریای رحمت موج غفران می رسد تا که گفتم "بالحسین،العفو"، دستم را گرفت لطف او بر ما پس از ذکر"حسین جان" می رسد هرشب اینجا پا به پای ما خدا هم روضه خواند نالۀ واویلتــا از عــرش رحمان می رسد درمیان نهری از خون، جان زینب بی سلاح چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان می رسد خواهــرش بالای تـل دارد تماشا می کند مادرش با قـدّ خم، حالِ پریشان می رسد کاش می شد زودتر از کربلا دورش کنند دارد از صحرا صدای نعل اسبان می رسد عطر سیب پیکرش گودال را پر کرد و بعد بویی از پیراهن یوسف به کـنعان می رسد وعــدۀ مـا اربعیـن، پــای پیـاده از نجف کربلا آغوش خود بگشا که مهمان می رسد
: امتیاز
|
مناجات رمضانی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بـه تـنـم بـال و پـر نـمــانــده بـیـا نــفــســم را اثــر نــمــانــده بــیــا روزهــایـم بــدونِ خــورشیــدنــد در شـبـم ـیك قــمـر نـمـانـده بـیــا بســكـه داغِ تــو را به خـود دارد چـیـزی از این جگـر نمـانـده بـیا آتــشِ انـتــظــار خــامـوش اسـت شــوقِ وصـلـی دگـر نـمـانـده بـیا بــس خــرابــــی بــه بــار آوردم كه پُـلـی پـشـتِ سـر نـمـانــده بـیـا از شــب و روزهــای مــاهِ خــدا دو ســه تـا بـیـشـتــر نـمـانـده بـیـا یعـنی امـروز هم بـدونِ تو رفـت چـیـزی از این سـحـر نـمـانده بـیا زودتــر كــــربــــلا بــبــر مـا را صـبـر بر این سـفـر نـمـانـده بـیـا
: امتیاز
|
مناجات رمضانی ( پایان ماه)
یــادت دلیــل گریــۀ پــنهـانـی من است نامـت انـیـس این دل زنـدانـی من است نـیمه شب آمدم که نــبــیــنـــی رخ مرا بـار گــنــاه عــلـت پـــنـــهانی من است از خود بـریدهام به تو نـزدیک تر شوم این لحظهها که خلوت روحانی من است در خلوتـم همــیـشـه کـلـنـجـار مـیروم میگویم این چه وضع مسلمانی من است؟! کاری بکـن که رو نـزم بر کـسـی بــیا چـیـزی بده که رزق سلیمانی من است از سفـرۀ تـو مـیخورم و سیر میشوم شکرت از این که نعمتت ارزانی من است یک جلـوهات بر این دل تاریک و سنگیام پـایـان خـوابهـای زمسـتـانی من است امـشب کـه داد میزنـم الـعـفـو ای خدا! لحظه به لحظه رحمت بارانی من است گــرم گــنــاه بــــودهام و دیــــر آمــــدم عـصیـان دلیـل غیبت طولانی من است تا کـه نبخشیام من از این جا نمیروم ایـن گریـه برگ سبز پشیمانی من است دارد بــســاط سـفــرۀ تـو جمع میشـود غم میخورم که آخر مهمانی من اسـت
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
در شــام تــارم سـپـیـده ســر زد یــأس از دل من یکبــاره پَـر زد آمــد امـیــد و حــلــقــه به در زد یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو عبــد گــنــهــکــار آمــد دوبــاره می گــردد آخــر دنــبـال چــاره یارب به او کــن امشب نظــاره یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو بین روسیــاه از کــردار خویشم در بستــر غــم، بیمــار خویـشم از نور دور و در نــار خویـشم یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو او کوهی از درد؛ یا کاشِفَ الضُّر رو بر تو آورد یا کـاشِفَ الضُّر نگو که برگرد؛ یا کــاشِفَ الضُّر یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو ربّ کــــریــمــم أَســتَــغـــفِــرُالله در خــوف و بیمم، أَسـتَـغـفِــرُالله عــبــد رجــیــمــم، أَسـتَـغـفِــرُالله یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو من روسیــاهــم، یا دائِــمَ الفَضل غــرق گنــاهــم، یا دائِــمَ الفَضل بشنــو تو آهم، یا دائِــمَ الفَــضـل یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو از تــو بــــریــــدم اللهُ اکــــبــــر تــــوبـــه دریــــدم الله اکــــبــــر آتــش خــــریــــدم الله اکــــبــــر یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو از رحمت تــو من دور گــشــتم تا که ز غفـلت، مغــرور گـشـتم حالا که کمتــر از مــور گـشـتم یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو تــنـهــا امــیــدم؛ پــــروردگـــارم رو کــردم امـشب دار و نــدارم مهــر عــلــی را در سیــنه دارم یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو با حُب زهــرا با مــهــر حـیــدر هی می زنم من حلقه به این در لطفی به من کن در روز محشر یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو مهمانــم امشب یا کاشِفَ الکَرب گـریانم امشب یا کـاشِفَ الکَرب عطشانم امشب یا کاشِفَ الکَرب یـا دائِـمَ الـلُّـطـف اِلـهـی اَلـعَـفـو
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
من که از قــافــلۀ پیر مغــان جـا مانـدم تک و تنها شدم، از همسفران جا ماندم لطف تو گر چه مرا لحظه ای تنها نگذاشت با گـنـه اُنس گــرفتـم و همان جـا ماندم شهداء پای وصــال تو ز جان بگذشتند منِ دلبستـۀ این جــان گـران جــا ماندم جلوۀ نور تو با این که جهان را پُر کرد بین تاریکــی دنیا، نگــران جــا مانــدم دل به غیر تو که بستم به زمین افـتادم قلبـم افتــاد به دست دگــران جا مــاندم
: امتیاز
|
مناجات رمضانی
رمضان بــوی مناجــات و دعــا می آید عطــر تسبیــح و صــدای شهــدا می آید گوشۀ چشم من امروز سحر، تر شده است آبــرو بــاز بــه کــابــیــن گــدا مــی آیــد دیدۀ کــور به اشک سحــری روشن شد بوی پیــراهن یــوسف ز کجــا می آیـد؟ کــاش آمــادۀ مــهــمــانیــتــان می بــودم به سر سفــره کسی بی سـر و پا می آید خاطر حضــرت اربــاب بیا عـفــوم کن که فقط بخشش و رحـمت به شما می آید هر سحــر مثل محــرم دل من می گیرد بــاز عطــر حــرمِ کــرب و بــلا می آید لب من زخم شده از عطش اما به فدات یادم از چوب و لب و طشت طلا می آید
: امتیاز
|
تشیع و تدفین امیر المؤمنین علیه السلام
آمـاده نمــودنـد حــنــوط و كـفـنـش را شُستند به اشك غم و حسرت بدنش را مظلوم تر از او چه كسی بود كه در شب مظلوم تـر از فــاطمه بُردنــد تنش را در آن شب تاریك و غــم آلـود سپردند بر زینب محنت زده بیت الحَـزَنش را با دیده حیـرت زده از عــرش، ملایك دیدند غم و حُزن حسین و حـسنش را در بین بیــابان نجف عــرش نشیــنان خواندند حــدیثی ز مـلال و محنش را قـدسی نـفـسانِ حــرمِ قــدس شب قــدر دادنــد به زهــرا خــبــر آمــدنــش را رفت آن كه پس ازغُربت طوفانی خود،باز با فــاطمه گوید غــم تنهــا شـدنش را پروانه پرش سوخت و شمع سحری مُرد گفتند به هم تا غــمی از ســوختنش را گــویند خطیــبان سمــاوات «وفــائی» بر منبــری از نور حدیث سخــنش را
: امتیاز
|
شهادت امیر المؤمنین علیه السلام ( بعد از شهادت )
دوباره شب شـد و كعبه دوان دوان می رفت كجـا به این عجــله او نفـس زنان می رفت چــه قـدر آیهٔ انفـــاق روی دوشـــش هست اگر چه این همه با كیسه های نان می رفت شبیه كــــودكیِ خـویـش گـریه هـا می كرد در آن شبی كــه به یـاری بیوگان می رفت همه به ســاعـــت هر شب نگـاه می كردند ســر قــــرارْ مسیحـای مهـربــان می رفت ولـــی دوبـــاره ندیـدنـد مــرد شب هـــا را و باز مثـل همیـشـه كه بی نشـان می رفت دوباره سیـر شدند و به خواب خوش رفتند ولی به گــریه دوبــاره امیــرمان می رفت
: امتیاز
|